دیروز با خنجری رفتیم پان.
خیلی خوش گذشت.
بعدشم بستنی
امروزم قراره فلافل بگیره که تا الان نیاورده!صبح دیر اومد .یه برگه تقدیر نامه از رییس بزرگ بود و باید برای دوره آموزشی نامه میزدیم.مهی امروز زود میره و شنبه نیست.
بچه ها خواستن برن باشگاه برای تمرین مسابقه ولی من نرفتم.با رقی هم کمی دعوام شد.
رضاز اومد و از کتابخونه ام یکی از کتاب هامو برداشت.قبلا خودش بهم اهدا کرده بود.گدای بدبخت.کلی هم پز کلاس ها و . داد

بعدشم گفت یه متن براتون می فرستم برام ترجمه کنید.گوسفندددددددددد
منم بهش گفتم نمی رسم ولی مصر بود که بفرسته!
خیلی زیاد تنبل و تن پرور شدم و اصلا جون ندارمم!
همش یا خواب یا پرخوری.امروز باید دیگه حسابی خودم رو جمع و جور کنم

مشخصات

آخرین جستجو ها