یکی بیاد حال و روزم رو ببینه بهم می خنده!دارم صفحه تقدیم پایان نامه رو می نویسم و زارزار گریه میکنم!از احساس خودم و جملات قشنگم برای پدر و مادرم
من همونی ام که وقتی داستان می نویسم برای شخصیت های داستانم گریه میکنم!وقتی می میرن یا تصادف می کنن.چون می بینمشون و حسشون می کنم!
الانم هی در وصف خانواده گرامیم دارم م ینویسم و از این همه احساسم گریه می کنم!
خنده داره نه؟؟؟؟
پ.ن:کلاس روانشناسیمون تموم شد .به مناسبت پریروز! کیف کادو دادن و بیات بی شرف  زودتر گرفته ولی به من نگفته.در نتیجه یه عسلی زشتتتتتتتتتتتتتتتت به من رسیده.اون علیز بی همه چیز هم واقعا حیوونه!
یادش به خیر وقتی پیش ملعون بودم بی دلیل از همه چیز اولین و بهترینش میومد برای من!اونم روزگاری بود برای خودش.
ولی گذشت .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها