خواهری از شنبه شب اومد پیش ما.کلی سوغاتی خوشمزه آورده بودن.از پی های الوان تا مربای گردو  و آلو خشک .تازه خرمالو
دامادی همون شنبه رفت اسپانیا.
دیشب هم خواهری ساعت 6 زنگ زد و گفت برای شام با برادر دامادی بریم بیرون.رفتیم شان.خیلی خوش گذشت و الانم بنده ناهار مبسوط دارم!
حدود 365 شد کهایشون قبول زحمت فرمودن و حساب کردن.
ضمنا دیروز رفتم پیش رحیمی و از مشکلات موجود گفتم!ایشون هم فرمودن نیروهای خدمات یباید به من کمک کنن.
قراره پسر بهی بیاد خدا به دادم برسه.رسما یه جاسوس!بسیار هیز و شر
امروز رفتم زیارت عاشورا!حسابی هم گند زدن.نه طرف قبله بلد بودم نه سجده!همه رو هم روی گوشی ریخته بودم.دقیقا وقتی به سجده نزدیک میشدیم شارژ گوشیم تموم شد و منم که جلو بودم اصلا نفهمیدم چی به چی شد
الانم خنجری یه ظرف سیب سرخ شده آورد
دارم می ترکم.مجبور شدم بخورم!!
جلال هم زنگ زد گفت یکشنبه بازدیده!از 9 تا 12
خیلی پلیدانه رفتم پیش واعی و جاسوسی نمودم.خیلی حال  داد
خادا آخر و عاقبت منو به خیر کنه

مشخصات

آخرین جستجو ها