روزهای سبزخانم X



دیشب خواب دیدم دارم با مریم ت صحبت می کنم و میگه با ملعون قرار داره و
یه جوری احساس کردم آنچه بر سر من اومدده داره بر سر اون هم میاد ولی اون با زیرکی داره ملعون رو دست به سر می کنه.
خیلی دلم می خواست تو خواب بهش هشدا بد و بگم بی خیال بشه ولی دیگه بیدار شدم.
از اونجا که سر نرگسی هم خوابم درست بود و خواب دیدم خونه ملعونه و نهایتا هم همین شد پس!احتمال میدم که خبری در راه باشه.
مردک هوسباز کثیف
خدایا چرا نابودش نمی کنی.؟؟فقط روز به روز داره پیشرفت می کنه و هر روز موفق تر از روز پیش!
پس کجاست این عدل الهی؟؟؟

بسیار زیاد دچار آشفتگی هستم!

کلی کارهای ناتموم دارم و کلا میشه گفت شیرازه امور از هم پاشیده

خیلی دارم تلاش می کنم همه چیزو سر و سامون بدم ولی ظاهرا خیلی هم موفق نبودم!

-رژیم و وزنم که داره کم میشه ها ولی در نوسانه!با طا خوب شروع کردم ولی دیروز کلا قاطی کرده بودم.در حد یه خرس کنافه و برنج و ماهی و.خوردم و در نتیجه وزنم دوباره بالا رفت.

-کتاب های کتابخونه رو مدت مدیدیه گرفتم و هنوز هندی رو تموم نکردم.احتمالا کلی جریمه برای اون هست.

-به سهراب زنگ نزدم و بنده خدا الان 1 ماههه منتظر فصل 1 من هست.با اینکه کاملا آماده است و فقط یه بازنگری کوچیک می خواد نم یدونم واسه چی دارم این همه لفتش می دم

-کارای پژوهشی رو هواست و هنوز نبردم دانشگاه تا آل و نظا امضا کنن و بدن بره پی کارش.

-خانم چ.ناله هم که هنوز ار ثبت نام منو انجام نداده و وضعیت آموزشی من روی هواست

-با این تفاسیر دنبال کلاس یوگا هستم .چون طا گفته دیگه برو سراغ ورزش و یوگا!

-تلفن های محل کارم قطعه و این خب یه فرصت طلایی بود که از شر مزاحمان در امان باشم و به کارام برسم که صدالبته نرسیدمم و اوضاع همچنان همچون کلافی سردر گم شده.

-هفته بعد مسابقات ورزشیه و کلی هم وقتم باید تلف بشه برای اون.

-همه اینا هست.بسه یا بازم ادامه بدم.؟

-اوه.فراموش کردم.دوره آموزشی هم ثبت نام کردم که کلا تو سه هفته هست و از دوهفته بعد شروع میشه

دلم می خواد فرار کنم و برم جایی که همه چی از صفر شروع بشه!ولی خب نمیشه!

باید کمر همت ببندم و همه چیزو ردیف کنم!



روزهایی که گذشت خیلی روزای سختی بود.رفتم دانشگاه و بعله.
اوضاع خراب تر از چیزی بود که فکر می کردم.کاهش سنوات تقریبا ممکن نیست.شهریه هم حدود 10 شد!!!با چنگ و دندان به دنبال کاهش شهریه راه افتادم!کلی نامه نگاری و آه و نالع!
سه شنبه زود کارت زدم و رفتم.تا غروب دانشگاه بودم.حالم خیلی بد بود!چهارشنبههم دیراومدم سرکار.10:33رسیدم و کارت نزدم.امیدوارم بشه کاریش کرد!
برای مراسم دوباره اسم منو دادن و همکاران حسود در شرف انفجارند
با نبی این چند روز رو پیاده روی میرم.وزنم در حال نوسانه!به 811 رسیده بود ولی با پرخوری های اخیر به 818رسیده!
با خنجری حرف نمی زنم.دیروز رفته برام یه پاکت گل یخ آورده!
عل ه اومده و داره میره رو مخم!
برای تولدش کاری نکردم.البته سه تا جغدی بامزه دیدم که کمی گرونه!شاید همونو براش بخرم!
بسیاااااررررر جسمی و روحی خسته ام.حتی چند روزه حموم نرفتم!دیگه ببین چه هپلی شدم من!
همکارا همه با هم بدند!زیرآب همو می زنن ولی در ظاهر .
برنامه مسافرت هی کنسل میشه هی شکوفا میشه.هتل ها هم دیگه جا ندارن.
واقعا نمی دونم قراره چی پیش بیاد.


این روزا همش ملعون میاد جلوی چشمام!نمی دونم چرا!

و البته بازم این روزا 1001 دلیل دارم که به آدم های دور و برم حسودی کنم!اگه ملعون بود واین چیزارو میدید ثانیه ای درنگ نمی کرد و خودشو می کشید بالا.ولی دریغغغغغغغغغغغغ که اون همه باهاش بودم و این خصلت های عالیش رو فرا نگرفتم!!!

ناهید خانم تبریز قبول شده ولی نم یدونیم چی!

مهسا ت داره دکترا می خونه همون خراب شده مشهور!

رضاز داره دکترا می خونه دقیقا جایی که من الان باید باشم!

فیروز هر روز منو می بینه و عین موش قایم میشم از شرمساری و خجالت

این همه آدم هم جلوی چشمام دارن تند تند درس می خونن و پیشرفت می کنن و من عین منگل ها درجا می زنمممممممممممممممممم

امروز نبی برای پدرش املت داد در حد خفگی خوردم و رسما دارم می ترکم تا الان اصلا جا ندارم .فقط تونستم ماست موجودد در یخچالو تموم کنم و ازش راحت شم!

دیروز با رقی رفتیم یه خرما فروشی بکر!!!تقریبا با قیمت عالی و کلی خرما خریدم!برای مراقبت جلسه امتحانی هم رفتیم سوال کردیم  که دیدیم بعلهههههههههه صحت داره.رقی بی شرف هم اسم خودشو نوشت وانگار نه انگا که منم باهاش بودم .یه لحظه ترسیدم که دیدم خانم مسئول عینننننننن یکی از دانشجوهای ما بود.باز هم پلیدی و بدجنسی رقی برمن آشکار شد!و من هم نادانانه به اون اعتماد کردم و خنگممممممممممم دیگه!

به علت پ شدید حوصله هیچ کسی رو ندارم وکلا مخم قاطی کرده.بدون دلیل به سعیده گفتم حوصله ات رو ندارم و الان اوون بیچاره دو روزه داره تلاش می کنه اووضاع بهتر بشه!

بابا هم دستش توی گچه.دست چپ.و کلی اعصابم داغونه!دیشب هم خواهری اومده بود خونه ما و شام دور هم بودیم.کلی خسته ام و خوابم میاد


دیروز خنجر کلی التماس کرد که باهاش برم آش یا سیب.خب آش انتخاب کردم در حالیکه ناهار یه ظرف پر خورشت بامیه داشتم!بازم جای همیشگی و بازم شله قلمکار
تو راه خونه هم کمی
وقتی می خواستم سوار شم دیدم دست چپشو گرفته .فکر کردم داره سکته می کنه.بهش زنگ زدم گفت خوبم!رفتم خونه و  تا یه ساعت خبری ازش نبود!بعدش گفت حالش بد شده و با آژانس رفته خونه.دوستش میاد دنبالش و میرن کلاس.
از اون طرف بابا هوس قرمه کرده بود .به یاد اسبق!دو پرس گرفتیم و خوردیم!بعدش پدر گرامی نذاشتن سریال ببینیم و من همونطوری روی تختم خوابم بردددددددددددددد تا امروز صبح!
مامان کمی ازم ناراحت بود!ولی حل شد!
غذا نیاوردم.شاید بریم سیب!امروز بیات و مهی و نبی مرخصی ان.بهی پسرشو آورده!امریه هم جای بیات هست!مرخصی نبی رو رد کردم.
وای اینجا بوی پیاز داغ قیمه میادددددددددددددد
حالم بد شد!

کلا موندماااا
اینجا یه مشت اراجیف از کاهای روزانهام می نویسم.اون چند تا آدم عجیبی که دایم منو دنبال می کندد عجب آدمای
آخه یه مشت روزنوشت های ی سرو ته من چه جذابیتی برای مطالعه داره؟!!!
شاید هم میاید و به یه آدم خنگ سست اراده می خندید که 1000 بار برنامه ریزی کرده و تا نیمه پیش رفته و دوباره عین خرگوش و لاک پشت وسط راه مونده و لاک پشته ازش سبقت گرفته!
اگه هم از دوستان و آشنایانید که من تدابیر شدید امنیتی به کا رگرفتم که شناسایی نشم .حالا اگه منو شناختید بذارید به حساب کم دقتی من نه هوش سرشار خودتون!!!
خب خیلی قشنگ به سبک سهند روزانه برای خودم 5-6 مورد کار ردیف کردم که دیدم اصلا نمی تونم!5 تا برام زیاده نهایتا 2 تا!همچین تنبلی هستم من!
البته امروز 4 تا ردیف کردم.تا کجا پیش میره نمی دونم!
مهلا م.ب فوت کرده 4 شنبه و الان اومده .باید بیم برای تسلیت و اصلا دوست ندارممممممممممممممم
دیشب هم با خنجری رفتیم عطاویچ و در حد خفگییییییییییی خوردیم!شد 79 و به زور از کارت من کشید .کلی عذاب وجدان گرفت و گفت نمی خواد برام بلوز بخری!
الان نبی موذی اومد.تنهایی رفته بالا تسلیت گفته!جدیدا خیلی بی شرف و موذی شده!
خیلی پلیده.

خواهری از شنبه شب اومد پیش ما.کلی سوغاتی خوشمزه آورده بودن.از پی های الوان تا مربای گردو  و آلو خشک .تازه خرمالو
دامادی همون شنبه رفت اسپانیا.
دیشب هم خواهری ساعت 6 زنگ زد و گفت برای شام با برادر دامادی بریم بیرون.رفتیم شان.خیلی خوش گذشت و الانم بنده ناهار مبسوط دارم!
حدود 365 شد کهایشون قبول زحمت فرمودن و حساب کردن.
ضمنا دیروز رفتم پیش رحیمی و از مشکلات موجود گفتم!ایشون هم فرمودن نیروهای خدمات یباید به من کمک کنن.
قراره پسر بهی بیاد خدا به دادم برسه.رسما یه جاسوس!بسیار هیز و شر
امروز رفتم زیارت عاشورا!حسابی هم گند زدن.نه طرف قبله بلد بودم نه سجده!همه رو هم روی گوشی ریخته بودم.دقیقا وقتی به سجده نزدیک میشدیم شارژ گوشیم تموم شد و منم که جلو بودم اصلا نفهمیدم چی به چی شد
الانم خنجری یه ظرف سیب سرخ شده آورد
دارم می ترکم.مجبور شدم بخورم!!
جلال هم زنگ زد گفت یکشنبه بازدیده!از 9 تا 12
خیلی پلیدانه رفتم پیش واعی و جاسوسی نمودم.خیلی حال  داد
خادا آخر و عاقبت منو به خیر کنه

سلام
خیلی مصمم و جدی برنامه جدیدی رو شروع کردم.امروز صبح رفتم پیاده روی و بعدشم صبونه خوردم.الان دارم می ترکم.پیری خیلی دلش می خواد این روزا همدیگرو ببینیم ولی خب غیرممکنه!دیشب خنجری هم اصرار کرد امروز بریم بستنی ولی فکر نکنم که بشه.
خواهری سه شنبه رفته بود گرجستان که دیشب حدود 2 برگشت
قراره دامادی بره بلاد کفر و در نتیجه خواهری امروز میاد خونمون!
رضاز که از شدت شعف دکترا دیگه رسما نمیاد و من اپموندم و یه دنیا کار
کشف جالبی هم کردم.جمعه تبخال داشتم ولی با یه کمی مکمل و دی 3 که خوردم خیلی بهتر شده و به جای تورم سیر بهبود رو داره طی میکنه!
تا الان خیلی خلوته و فقط صبح یه کلاس بود.بریم ببینیم امروز چه خبره.
راستی هنوز با رقی قهرم .البته از دوشنبه عصر و سرکلاس رقص.سه شنبه یه اقدامی کرد ولی خیلی بهش توجه نکردم.
*خیلی اتفاقی موسسه آریا کوشا رو یافتم برای ادامه تحصیل در استونی با فاند و کلی شرایط جالب!
می تونه گزینه خوبی باشه.البته انشاالله بعد از
دانشگاه آزاد دکترا رو باز کرده دوباره!یعنی شانسم محفوظه هنوز!
تنهایی چقدر خوبه!رفتم خرید هفته ام رو انجام دادم بدون رقی و بسیار هم خوب بود!

اعصابم به شدت خورده!
مردک احمق بلوریدیگه داره امر و نهی می کنه خنگ
به من میگه این کارو بکن .اون کارو بکن!
گاو
اون دخترک پررو هم اومده و دراوج پررویی هی حرف می زنه با صدای بلند و روی اعصاب من میره
درحال حاضر کمی سکوت دارم
ولی نابودم و خسته
کارهای خودم هم به شدت عقبه دکتر هاشم هم اومد و یه سری زد.چقدر دوست داشتنیه این
باید کمی آروم بشم
رورو امروز نیومد.به خاطر برادرش
امروز فهمیدم خنجری یه بار توی مدرکش تقلب کرده!
یعنی همچین مارمولکیه


دیروز با خنجری رفتیم پان.
خیلی خوش گذشت.
بعدشم بستنی
امروزم قراره فلافل بگیره که تا الان نیاورده!صبح دیر اومد .یه برگه تقدیر نامه از رییس بزرگ بود و باید برای دوره آموزشی نامه میزدیم.مهی امروز زود میره و شنبه نیست.
بچه ها خواستن برن باشگاه برای تمرین مسابقه ولی من نرفتم.با رقی هم کمی دعوام شد.
رضاز اومد و از کتابخونه ام یکی از کتاب هامو برداشت.قبلا خودش بهم اهدا کرده بود.گدای بدبخت.کلی هم پز کلاس ها و . داد

بعدشم گفت یه متن براتون می فرستم برام ترجمه کنید.گوسفندددددددددد
منم بهش گفتم نمی رسم ولی مصر بود که بفرسته!
خیلی زیاد تنبل و تن پرور شدم و اصلا جون ندارمم!
همش یا خواب یا پرخوری.امروز باید دیگه حسابی خودم رو جمع و جور کنم

کاملا اوضاع پیچیده ای دارم!همه چیز در هم و نامعلومه
برنامه ریزی لیستیم رو هواست و تقریبا هر روز بخش کوچیکیش رو انجام می دم که بسیار ناچیزه!
برکاد احمق پیام داده که با سنوات و شهریه موافقت شده و الان باید برم سراغش در حالیکه اصلا حالشو ندارم.
بیات مریضه و نیومده در واقع مشکلش همون مشکل منه و ازش نمونه برداری شده!
نبی رفته کلاس اتوماسیون.
من و خنجری رابطه مون بهتر شده .الان دیگه خیلی دلم براش تنگگ میشه و دلم می خواد همش کنارش باشم .ولی خب.اون خیلی زیاد از من پایین ترهه.
خانم دکتر سهی رو از 1 فروردین قطع ارتباط کردم!نمی دونم از خجالت چی بهش بگم.
از صبح پروپوزال جلومه و حتی نمیرم کپی بگیرم.چنین آدم خنگ و تنبلی شدم من.
از 4 شنبه هم پ شدم و البته به طور رسمی از 5 شنبه .تا الانم ادامه داره.از قبل خیلی اوضاع بهتره ولی به شدت احساس بی جونی می کنم
اشتهام 1000 بابر شده و هر چی می خورم سیر نمیشم
وزنم دوباره زیاد شده
خسته هستم خیلی
تازه باید برم همین روزا و یه دونه کتونی هم بخرم
دیگه چی؟؟؟
کلی کااااااررررررررررررررررررررررررررر

خب.
چی بگم؟؟؟
اول اینکه دوباره عین الاغ!!!از کل برنامه هام عقب افتادم.دیروز مراسم روز معلم بود.بنده به طور رسمی دعوت بودم و نهایتا دیدم همه ارازل و اوباش حضور دارن.به خاطر یه تیکه ناهار مفت همههههههههههههههه با هر گدایی بود خودشون رو جا کرده بودن
بهمون یه شاخه گل دادن و خنجری هم برام 3 تا آورد که دوتاشو برداشتم و با سه شاخه رز رفتم خونه!جوج رو هم بردم برای بابا.
با خنجری رفتیم فیشر دیروز .اونجوری که مهدیس خانم بهبه و چه چه کرده بود خوب نبود.کیلکاش یه طعم بدی داشت که خیلی خوشم نیومد.قزلش خوب بود و البته کبابیش عالی تر بود.یه باقلوای خشک بدون چای هم دادن به ما!در کل خیلی خوب نبود!
دیروز بیات گفت دکتر اس دعوتمون کرده برای مجلس و حضور در اونجا که خیلی ظریف پیچوندمشون و الان همشون باید برای 9 برن.امیدوارم که برن و برنگردن
کلاس دیروز هم خوب بود کلی از بچه های قبلی رو دیدم.
ولی این امریه و قا اصلا همکاری نم یکنن و حضور ندارن.اعصابم رو به شدت خورد کردن
راستی قرار بود امروز ماه رمضون باشه که فعلا افتاده فردا و بسیار خرسندم از این موضوع!
به امید خدا می خوام برم سراغ فصل 1 و جمع و جورش کنم.یه جا خوندم برای برنامه ریزی اگه می خواین کاری کنید که سختتونه قبل یه عادت بذارین که فراموشش نکنید.مثلا ورزش رو قبل صبونه!پس باید قبل هرکاری فصل 1 رو بذارم.
به امید خدا شروع می کنیم.

یکی بیاد حال و روزم رو ببینه بهم می خنده!دارم صفحه تقدیم پایان نامه رو می نویسم و زارزار گریه میکنم!از احساس خودم و جملات قشنگم برای پدر و مادرم
من همونی ام که وقتی داستان می نویسم برای شخصیت های داستانم گریه میکنم!وقتی می میرن یا تصادف می کنن.چون می بینمشون و حسشون می کنم!
الانم هی در وصف خانواده گرامیم دارم م ینویسم و از این همه احساسم گریه می کنم!
خنده داره نه؟؟؟؟
پ.ن:کلاس روانشناسیمون تموم شد .به مناسبت پریروز! کیف کادو دادن و بیات بی شرف  زودتر گرفته ولی به من نگفته.در نتیجه یه عسلی زشتتتتتتتتتتتتتتتت به من رسیده.اون علیز بی همه چیز هم واقعا حیوونه!
یادش به خیر وقتی پیش ملعون بودم بی دلیل از همه چیز اولین و بهترینش میومد برای من!اونم روزگاری بود برای خودش.
ولی گذشت .


امروز رفتیم من دو تا مانتو خریدم.البته فقط یه مشکی می خواستم ولی مامان و خانم فروشنده اصرار کردند که رنگ سبزش خیلییییییییییییییییییییییییییییییی به شما میاد و منم گوشام دراز شد و برش داشتم.مشکی 138 و سبز 155

و رسما ورشکست شدم.خب نتیجه چاقی است.یه چمدون مانتو دارم ولی به علت چاقی مفرط تنم نمیره و مجبوذم جدبد بخرم.

همون توصیه ای که به خواهری می کردم حالا گریبانگیر خودم شده.

راستی تو فیلم teacherیه جمله قشنگ از ناپلئون داشت:هر ساعتی که امروز هدر میدی فرصتی است برای افسوس فردا

خوشم اومد.

در حال حاضر اتاقم کلا ریخته کف اتاق.قرار بود لباس هاموو جا به جا کنم که فعلا هیچچچچچچچچچچچ کاری نکردم

بهتره سریع برم به کارام برسم

الان 3 هفته است که یوگا میرم

مربی یوگا می گفت هر کاری با طرف راست بدن می کنید با چپ هم بکنید تا تعادل و توازن در بدن به وجود بیاد.هنوز شروع نکردم ولی باید تمرین کنم.همون مغز فندقی ام هم با این کارا از کار نیوفته!


یه فیلم ژاپنی محصول 2017
در مورد یه دختر دبیرسانی که عاشق معلم تاریخش میشه و در روز جشن معلمش کههمیشه دوست داشتن اونو انکار می کرده می بوستش ولی یکی عکس می گیره و پخشش می کنه.معلم توبیخ میشه ولی بعد از اون مدرسه میره و تا روز فارغ التحصیلی دختره صبر می کنه و همون روز میاد سرراهش و دست همو می گیرن.
جدیدا به هم ریختمتو بعضی صحنه ها یاد ملعون می افتادم و کلی گریه ام گرفت.
خدا لعنتش کنه.امیدوارم نابود بشه
فیلمش خیلی کودکانه بود و عشق یه دختر دبیرستانی مظلوم به استادش بود.
همین
اصلا هم ارزش دیدن دوباره نداره

هفته قبل رفتم دانشگاه.کلی اعصابم به هم ریخت .معاون پژوهشی گیر داده بود به مشاور و می گفت باید رضایت اونم باشه.بحث شهریه هم بودکمیته تخفیف شهریه و .خلاصه روانی شدم تا برگشتم.فرداش دوباره زنگ زدن خونه!!!و گفتن مشاور صنعتی رو حذف کن
دیگه ازسه شنبه قبل تا الان در حال خودکشی ام!
دکتر نظا امروز اس داد کهه برام دو تا راهنما و یه صنعتی گذاشته!نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت.
فردا باید برم پیگیری کارها!ضمنا یه بخشنامه جدید هم اومده برای بخشودگی وقفه ها .که نمی دونم شامل من میشه یا نه!اگه بشه که دیگه عالیه
بهمون سه تا بوته کاهو دادن همقد خودم.چطوری ببرم نمی دونم.
بابا امروز می خواد بیادپیش ماور تغذیه.چطوری خنجرو بپیچونم نمی دونم!
پیش صراف هم رفتم میگه چرا آهنت نمیاد بالا.کلی قرص های قوی خوردم ولی فایده نداشت.دوباره اومدیم رو قرص های آشغال ایرانی.
چقدر دلم می خواست مثل این دانشجوهای دختری که یه پسر کنارشونه و بهشون کمک می کنه یکی هم کنار من بود و بهم کمک می کرد ولی افسوس که کسی نیست
توی ملعون آشغالی که فط دست و پامو کشیدی و نگه داشتی تا جلو نرم
بعد تو هم که دیگه کسی نبود
برنامه هام به شدت قاطی شده
پایان امه هم که همچنان دارم درجا می زنم و فصل یکم رو هواست.
برم یه دو ربزنم و بیام سریع کار هامو جمع و جور کنم
راستی دکتر ر خیلی مهربون شده بود.اصولا وقتی مهربونه یعنی یه دسته گلی آب داده.خدا به خیر برسونه.دیگه طاقت شنیدن خبر بد ندارم

الان از اون خراب شده زنگ زدن و گفتن با 1/4 موافقت شده.خیلی احمقن.یعنی سنواتم پابرجاستچقدر بی شعورن.دوباره کل انرژیم تموم شد.حتی جون ندارم برم خونه.بی حال
دست و پاهام داره سر میشه
و گریه ام داره در میاد
خدایاااااااااااااااااااااااا بازم گره خورد


فنگ شویی هنر چیدمان است و در سلامتی -شادکامی -موفقیت و روابط مود استفاده قرار میگیرد.هنر چین باستان است.با انرژی محیط پیرامونمان سر و کار دارد.باید پاک و  رها از انباشتگی ها باشیم و در این زمان است که تغییر شروع می شود.

معنی تحت اللفظی فنگ شویی آب و باد است.سه اصل فنگ شویی:

1- همه چیز زنده است

2- همه چیز در حال تغییر است

3-همه چیز متصل به هم هست

مهمترین اصل فنگ شویی رفع انباشتگی و پاکسازی است




8


83***
هشت مقدس!
خب!امروز دوشنبه 20خرداد 98هست .چه هماهنگی قشنگی.
با نام و یاد خدای بزرگ و مهربون میریم که برگ جدیدی از زندگیمون رو ورق بزنیم.
برای امروز برنامه ریزی کردم که:
-هرچی برگه کوچیک دارم واردhandyبکنم .و کلا برگه های handyتموم بشه.اگه وقت شد یه نگاه به کتاب وزیری بکنم و اونم وارد کنم.چون تا فردا باید وزیری تموم بشه.
-از این طرف هم باید فصل 1 رو یه بررسی کلی بکنم و از نظر word کاملا آماده کنم.اگه وقت شد با قوانین دانشگاه هم یه انطباقی بدم
پس امروز اول میرم سراغ handy تا قبل ظهر و کلا جمع  و جورش می کنم و بعد کتاب وزیری رو هم شروع می کنم.
بعد از ظهر میرم سراغ فصل 1 و جمع  و جورش می کنم.
***امیدوارم موفق بشم.چیزی نمونده
*10شهریور شروع سال 1441قمریه.سال قشنگیه!قبول داری؟!
خب روز دفاع رو می ذاریم اون موقع.پس باید کارهامو تا قبلش تموم کنم که بتونم تکلیف دکترا رو هم مشخص کنم.
یه روز شمار با شمارش مع میذارم کنار هر پستم.هم تلنگر باشه و هم یادآور روز شیرین دفاع!
بسم الله
-----------------------------------------------
ساعت 12 و تا الان کلی مقاله مرتبط یافتم و پرینت گرفتم و موضوع مقاله ثبت کردم و صدالبته هیچ کدوم از اینا جزو برنامه کاری امروز نیست!
ساعت 1612 فقط رسیدم یه دور خوب handy رو بخونم.دلم میخواست یه کم برگه هارو نگاه کنم ولی مامان منتظره منه و باید زود برمامیدوارم شب بتونم یه کارایی بکنم

از دیروز همش ملعون رو حس می کردم.
صبح سر خیابون اد.یه ال 90 سفید پلاک دولتی دیدم.یه لحظه قلبم ریخت.گفتم خودشه.انقدر هول شدم پلاکش رو ندیدم.نگاه کردم داخلش کسی نبود.اومدم جلوی در16.دقیقا رودررو شدیم.من صورتم رو سمت راست کردم.چیزی که ازش یادمه حلقه اشه که کاملا مشخص بود.یه پیراهن سماقی پوشیده بود و شلوار مشکی.مثل همیشه!کیف رو دوشی لپ تاپی قهوه ای داشت.تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که انگشتم رو جای حلقه فشار بدم که نفهمه حلقه دارم یا نه!آفتابگیر روی صورتم انقدر پایین بود که نفهمیدم نگاه کرد یا نه!البته شنیدم یه سلام س .مانند داد!فکر می کردم به نگهبان بوده ولی الان که فکر می کنم به من بود!!!!!!!!!!!!
چطوری خودمو تا کارت زنی رسوندم خدا میدونه.تقریبا 4 دست و پا.الانم سرجام نشستم و یه جورایی سر شدم.حتی حال ت خوردن هم ندارم!
نفسم به زور درمیاد.یه حس عجیبه.خشم.نفرتانزجار .تنفر و کنا رهمه اینا یه دوست داشتن ملو
البته نمیشه گفت دوست داشتن.در واقع خشم بهش می چربه و انزجار
اون جز یه حیوون کثیف چیزی نبود.حیوونی که زندگی و آینده منو تباه کرد.امیدوارم بمیرهههههههههههههه همین امروز
از شدت چاقی عین خرس شده بود و موهاش جوگندمی بود.من چطوری عاشق این شیطان کوتوله بودم!!!!
برای امروزم کلی برنامه دارم!
****نهایتا به این نتیجه رسیدم که یه دوست خیالی و فرضی برای خودم بذارم و باهاش حرف بزنم.گزار شکار بدم و با هم برنامه ریزی کنیم.امیدوارم دیونه نشم سرآخر!
دیروز کلی برنامه گذاشته بودم ولی خنجری همه رو به باد فنا داد.به جای 530 می دونی کی رسیدم؟730.تو مسیر هم بوشار لینای بزرگ و بستنی و سیب زمینی زاپاتا داد بهم یعنی کلا رژیمم رفت هوا  نیم کیلووووووووو چاق شدم.من که کلی خون جگر خورده بودم برای گرم به گرمش همه اش رفت هوا!
بعدم که با مامان و بابا رفتیم خرید .تا بیایم شد حدود 9 و بعدشم اویکو
دیگه چشمام بسته بود.تازشمممم یه اسنیکر و تیتاپ شکلاتی هم خوردم و در نتیجه نیم کیلووووووووووووووووووووو چاق شدم صبح!
**************اینجا به خودم قول می دم دیگه اول خودم!!!!هیچ کسی و هیچ چیزی نباید برام مهم باشه.اول کارها و برنامه های خودم.چقدر به خاطر دیگران عقب بیوفتم.بسه .واقعا بسه!
*نمی دونم چه رازی هست که تا میرم سراغ پایان نامه سر  و کله شیطان کوتوله پیدا میشده.حالا رسمی یا غیر رسمی .
خدایا خودت منو در پناه خودت حفظ بفرما!
اعوذباالله من شیطان رجیم
خب برم به کارای امروز برسم که الان یه روزعقبم!
کلا با اینکه بلاگفا یه بار بهم خیانت کرد و خاطرات مهمترین روزای زندگیم رو پاک کد  ولی بازم دوسش دارم!محیطش خیلی بهتر از اینجا بود.شایددد دوباره برگشتم!

الان سرکارم!می خوام سقف اضافه کارو پر کنم.لامصب نمی رسه که!هرچی تلاش می کنم یه مقداری کم میارمم.جی نمایشگاه زده و مارو دعوت کرده.البته چون برای افتتاحیه مارو دعوت نکرده همچین خوشم نیومده و علاقه ای برای رفتن ندارم.مامان هم که تکلیفش معلوم نیست.اول برنامه گذاشته بود با من میاد .حالا به طرز اسرار آمیزی ی ردیف کرده .منم ناراحت شدم و نمیرم باهاشون.کلی الان پول سبد گل میدن که همش به فنا میره.
انقده دلم می خواد الان هیچ دغدغه فکری نداشتم و راحت و سرخوش زندگی می کردم.
ولی الان باید به فکر پایان نامه باشم .بعدش به فکر دکترا باشم.از همه مهمتر نگران پرونده ام و مراحل ثبت نام و شهریه و
تازه اگه به سهی بگم دو تا استاد راهنما دارم نمی دونم چه واکنشی میده.کتاب های کتابخونه هم که شده 3 ماه !امرو زفرداست بیان سراغم!
دلم می خواد با آرامش خرید کنم.آرایش کنم.تیپ بزنم به خودم برسم برم کلاس سنتور و رقص و
ولی عین یه الاغ دارم دور خودم می چرخم!
واقعا چرا؟؟؟؟
حتی حال ندارم تو مسابقه شرکت کنم و یا برای کارمند نمونه شدن فرم پر کنم!
هر روز جلو چشممم هزاران نفر طالب علم و دانش رو می بینم که دارم با تمام قوا تلاش می کنن ولی هیچکدوم روی من اثر نداره.انگار تمام سنسورهام از کار افتاده
خدا هم که دیگه از ما رو برگردانده و کاری بهمون نداره
نمی دونم باید چیکار کنم
نمی دونم
ته همه ماجرا ها از جریان بیماریم هم می ترسم.هیچ معلوم نیست از جام که بلندمی شم چی به سرم بیاد!@
این روزها دوباره عصبی شدم و در حد خرس قطبی می خورم.خیلی زیاد.وزنم هم دوباره از حدود 76 به نزدیک 80 رسیده
همشششششششششش تقصیر خنجریه.انقده تنقلات می خره و بحث رستوران رو می کشه وسط که این میشه.
دیگه بهتره جمع کنم و برم خونه
به نظر می رسه بهی فضول همین طرفا باشه


دیشب خواب دیدم با مامان و خواهری نشستم.
بعد انگار پایان نامه ام تموم شده.مامان میگه زود باش بریم برای دفاع.خواهری هم متعجب داره نگاه می کنه و میگه عهههه چه زود تموم کردی.اومدم تو اتاقم که .سایل و جمع کنم یادم افتاد پاور پوینت ندارم.برگشتم میگم ماماننننننننننننننننن بدون پاور پوینت که نمیشه برم سرجلسه دفاع میگه بدو سریع آماده کن.میگم آخه تو دو ساعت که نمیشهههههههههههه!بعدشم باید استاد راهنما هام برگه رو امضا کنن .هنوز نهایی شده اش رو ندیدن.میگه سریع همه کارارو بکن .میشه×!
و باز دارم حرص می خورم تو خواب
****به نظرم میاد این دفعه دوم هست که این خوابو دیدم .قبلا هم خواب دیدم پاور پوینتم آماده نیست

سلام بر تابستون!فصل گرما
از امروز می خوام به خودم قول بدم که بشم یه دخمل خوب!اصلا طوری که حسابی به خودم افتخار کنم!
رژیمم رو می خوام دوباره شروع کنم.دیشب بابا یه دفترچه پیدا کرده بود که  وزن من 71کیلو بودمگه میشه؟!!!!
الان 8 کیلو چاق تر شدما!!!
برنامه پ.ن به شدت عقبه و اصلا تایمی برای جبران ندارم!
جلوم یه دختر عینکی منگل نشسته و داره تند تند فهرست منابع پ.ن اش رو تکمیل می کنه!
کاری که من باید 4 ماه پیش شروع می کردم.
از صبح هر چی به اون خراب شده زنگ زدم کسی گوشی رو برنداشت.احتمالا تو این هفته باید برم و یه سری به اونجا بزنم.
امروز نوبت لیزر دست دارم و در نتیجه کلی وقتم میره!
گاهی اوقات وقتی یادم میوفته چقدر عقب هستم از کارام کلا میرم رو ویبره.
دیشب یه موی سفید تو ابروم پیدا کردم البته تقریبا وسط هاست.و این نشانه ای است بر اینکه پیر شدم.
تازه کشف دیگری هم کردم .مقادیر کثیری آنژیوم روی سینه ام ظاهر شده . بعد کلی بررسی به این نتیجه رسیدم که هورمونیه.احتمالا اثر قرص های اون دکتر خنگ بی سواده!باید عوضش کنم.
البته نوشته شده نوع تغذیه هم تاثیر داره در ماه اخیر من حداقل روزی یه بسته پفک و پفیلا خوردمو صدالبته الان چربی خونم رسیده به 400و کبدم هم شرایط خوبی نداره ولی همه چیزو درست میکنم.
باید دوباره پیاده روی هم بذارم تو برنامه .از تایم کم شروع می کنم تا دیگه فیکس بشه
خب برم سراغ برنامه ریزی امروز
خدایا مثل همیشه دستای ملتمس گونه ام! به سویت دراز استتتتت.کمکم کن




امروز اول تیر هست و دوباره دارم رژیمم رو شروع می کنم.وزنم امروز صبح 79.2 بود.

تا آخر هفته باید برسونمش به 78.6

فعلا که دارم سعی می کنم

البته به موازاتش خیلی جدی دارم سعی می کنم روزی حداقل 8 لیوان آب رو بخورم

باید برنامه غذای هم ردیف کنم

البته اگه این خنجری بذاره و هی برام چیزای بدبد نخره


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها